داستان های قران
داستان های قران

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

 

 

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: مردي در زمان هاي گذشته زندگي مي كرد، در جستجو بود دنيا را از راه حلال بدست آورد و ثروتي فراهم نمايد ولي نتوانست . از راه حرام جديت كرد باز نتوانست . شيطان برايش مجسم و آشكار شده گفت از راه حلال خواستي ثروتي فراهم كني نشد و از راه حرام هم نتوانستي اينك مايلي من راهي بتو بياموزم كه بخواسته خود موفق شوي ثروت سرشاري بدست آوري و عده اي هم پيرو و تابع پيدا كني ؟ گفت آري مايلم . شيطان گفت از خود كيش و ديني اختراع كن مردم را بسوي كيش اختراعي دعوت نما بدستور شيطان رفتار كرد، مردم گردش را گرفته پيرويش كردند و به آنچه مايل بود از ثروت دينا رسيد. روزي ناگاه متوجه شد كه چه كار ناشايستي كردم مردم را گمراه نمودم خيال نميكنم توبه اي داشته باشم مگر اشخاصيكه بواسطه من گمراه شده اند متوجه كنم كه آنچه از من شنيدند باطل و ساخته شده خودم بود آنها را برگردانم شايد توبه ام پذيرفته شود. به پيروان خود يك يك مراجعه كرد آنها را گوشزد نمود كه آنچه من ميگفتم باطل بود، اساس و پايه اي نداشت آنها جواب مي دادند دروغ ميگوئي گفتار سابق تو حق بود اكنون در كيش و دين خود شك كرده و گمراه گشته اي . اين جواب را كه از آنها شنيد غل و زنجيري تهيه نمود بگردن خود آويخته گفت باز نميكنم تا خداي توبه ام را بپذيرد. خداوند به پيغمبر آنزمان وحي نمود كه به فلاني بگو قسم بعزتم اگر آنقدر مار بخواني و ناله نمائي كه بند بندت از هم جدا شود دعايت را مستجاب نمي كنم مگر كسانيكه بكيش تو مرده اند و آنها را گمراه كرده بودي بحقيقت كار خود اطلاع دهي و از كيش تو برگردند (اينكار هم كه برايش امكان نداشت).

 

پیامبر ( صلی

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مطابق بعضي از روايات، الياس ـ عليه السلام ـ از زندگان است و همانند خضر ـ عليه السلام ـ زنده مي‎باشد، و خداوند اين زندگي ابدي را به خاطر عشق و علاقه‎اش به مناجات با خدا به او داده است، در اين راستا به روايت زير توجه كنيد: 
روزي عزرائيل نزد الياس آمد تا روحش را قبض كند. الياس به گريه افتاد. عزرائيل گفت: «آيا گريه مي‎كني، با اين كه به سوي پروردگارت باز مي‎گردي؟» 
الياس گفت: «گريه‎‎ام براي مرگ نيست، بلكه براي فراق از شبهاي (طولاني) زمستان و روزهاي (گرم و طولاني) تابستان است كه دوستان خدا اين شبها را به عبادت مي‎گذرانند، و در اين روزها روزه مي‎گيرند. و در خدمت خدا هستند و از مناجات با محبوبشان، خدا لذّت مي‎برند، ولي من مي‎خواهم از صف آنها جدا گردم و اسير خاك شوم. 
خداوند به الياس چنين وحي كرد: «تو را به خاطر آن كه علاقه به مناجات داري و مي‎خواهي در خدمت مردم باشي. تا روز قيامت مهلت دادم، تا زندگي را ادامه دهي، و از صف اولياي خدا جدا نگردي، و با آنها به مناجات و راز و نياز، مأنوس باشي

الله علیه وآله ) در عبادتگاه یهود

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

نقل شده در یکی از عیدهای یهود پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) همراه بعضی از یاران وارد کنیسه ( معبد یهود ) در مدینه شد ، آنها از ورود پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) خشنود نبودند .
پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) به آنها فرمود : ای گروه یهود ، دوازده نفر از خود را به من نشان دهید که گواهی بر یکتائی خدا و پیامبری محمد ( صلی الله علیه وآله ) بدهند تا خداوند خشمش را از تمام یهودیان جهان بردارد .
آنها ساکت شدند و هیچگونه سخنی نگفتند ، پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) سه بار این مطلب را تکرار کرد آنها باز سکوت کردند .
آنگاه پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) فرمود : شما حق را کتمان کردید ولی به خدا سوگند حاشر و عاقب ( القابی که در تورات برای پیامبر آمده ) من هستم ، خواه ایمان بیاورید یا مرا تکذیب کنید .
سپس پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) از معبد یهود بیرون آمد ، هنوز چند قدمی نرفته بود که مردی از یهود پشت سر حضرت آمد و گفت : ای محمد ! بایست . پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) ایستاد و سپس رو به جمعیت یهود کرد و گفت : مرا چگونه آدمی می دانید ؟ گفتند : به خدا سوگند در میان خود مردی آگاهتر از تو و پدر و جدت نسبت به کتاب آسمانی خود ( تورات ) نداریم ، سپس افزود : من خدا را گواه می گیرم که او ( پیامبر اسلام ) همان پیامبری است که در تورات و انجیل آمده است .
یهود وقتی که چنین دیدند به او ( یعنی عبدالله بن سلام ) گفتند تو دروغ می گوئی ، و او را بباد فحش و ناسزا گرفتند .
رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به جمعیت یهود فرمود : شما دروغ می گوئید .

تفسیر مراغی ج 26 ص 14 ( ذیل آیه 7 سوره احقاف



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: کیانوش کاظمی,
نويسنده : ...